دلنوشته

لحظه ای از زندگی

دلنوشته

هنوز باورم نمیشه روز پدر واسه ام رنگ عزا گرفته.

باز دوباره نفسم یاری نمیکنه.

دوباره روز پدر شد و سهم من هم شد

یه عالمه گریه های یواشکی و یه بغض تو گلو

و یه نفس که بوی غم و درد میده.

بابا یادت بخیر،

چقدر زلال و صبور بودی.

یادته بابا،همیشه جلوی چشمای دخترخاله ام از ما دوری میکردی و

یواشکی میگفتی

نذارید دلش بسوزه و یاد باباش بیفته.

حالا خودمون شدیم یتیم و تنها.

تا اومدیم خودمون رو پیدا کنیم

زهر یتیمی کاممون رو تلخ کرد...

بابا وقتی رفتی حتی دخترخاله ام هم احساس کرد

دوباره یتیم شده.

بابا یادته همیشه زیر لب می خوندی

"یتیمی خواری دوران یتیمی"

بعد تو خواری و تنهایی تا مغز استخوانم رو سوزوند..

چه وقتا که مثه بچه ها در حسرتت زار نزدم و بهونه ات رو نگرفتم..

این چند وقته،فقط دستای سرد و چشمای بسته ات رو می بینم

این چند وقته دوباره زیر لب و از ته دل صدات میزنم که...

بابا یادته بچگی هام روز پدر که میشد بهت می گفتم:

بابا پولم بده،میخام برم واسه ات کادو بگیرم

میخندیدی و میگفتی:

من از شما توقعی ندارم،همون شادیه شماها واسه من بسه.

بابا،چه نقشه ها که تو سرم نبود...

میخاستم درس بخونم و برم سرکار و دیگه نذارم

واسه ما اینهمه مشقت رو به جون بخری..

بابا،تو همه ی نقشه های منو نقش بر آب کردی.

امروز غم من،اندازه ی هفت مثنوی ناتمومه.

تازه بعد رفتن تو بود که فهمیدم بابا کیه..

امروز دلم شده یه دنیا غبطه به

همه ی اونایی که می تونن دست گرم پدرشون رو

محکم تو دستاشون فشار بدن و ببوسن.

آخ که چه آرامشی داره،

خوش به حالشون..

ممنون بابا که یه دنیا آبرو و اعتبار واسه مون گذاشتی

تو بهترین ارث دنیا رو واسه مون گذاشتی و رفتی.

ولی ایکاش امروز بودی...بابا

 



نظرات شما عزیزان:

محمود
ساعت11:02---15 خرداد 1391
خیلی جالب بود؛
خدا رحمتشون کنه!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در یک شنبه 14 خرداد 1391برچسب:, ساعت 16:59 توسط سارا |